خدایا تو میدونی من هیچ دوست ندارم آه و ناله کنم و مدام از درد بگم. اما این جناب میگرن مثل اینکه عاشق من شده جدیدا زیاد به من سر میزنه. خصوصا وقتی مسافرت میرم. دیروز که داشتم چمدونم رو میبستم یک هو
سردرد خفیفی گرفتم که حدس زدم داره میاد. اصلا نمیدونم کی بهش خبر میده؟ احتمالا استرس یا فکر و خیال بدو بدو میره بهش خبر رو میرسونه. چشمهام سنگین شد با کمی درد. وارد فرودگاه که شدم سرم هم سنگین شد. خدایا خواهش میکنم این میگرن رو از من بگیر. باز دوباره گفتم خدایا من غلط بکنم توی کار تو دخالت کنم هرچی میدی دوس دارم فقط تحملم رو بالا ببر. یه پسربچهای روی پاهای مادرش نشسته بودن کنار من. تا اونجا که توان داشت دهنش رو باز کرده بود و گریه میکرد. با هر نعرهش انگار که با جفتپا از روی سر من رد میشد. واقعا تحمل کردن بچهها سخته. گفتم خدایا این بچه چرا ساکت نمیشه؟ باز وجدان درونم گفت بچهس دیگه خب چیکار کنه؟ بچهها فرشتهن نباید بهشون خرده گرفت.گذشت. وارد هواپیما شدم. توی عمرم این حد استرس و ترس از پرواز نداشتم. تپش قلبم رو میشنیدم. و تمام صورت و بدنم غرق عرق شده بود واقعا نمیدونم دلیلش چی بود؟؟ با افزایش و کاهش ارتفاع سرم انگار خالی میشد. هرچقدر تلاش کردم بخوابم که هم سردردم کمی خوب شه و هم استرسم فراموش، اما نشد. همیشه عاشق نگاه کردن بیرون و ابرهای آسمون بودم اما حالا ازش رو بر میگردوندم. چشمهام بسته بود. صدای مازیار ناظمی که چند صندلی عقبتر از من نشسته بود میومد. عجب صدایی داشت ولی مرور کلمه ایییتالیا که خاص خودش بود روی سرم رژه میرفت. با همهی اینها گذشت. و پرواز نشست. خانمها آقایان به فرودگاه مهرآباد خوش آمدید. از هواپیما پیاده شدم. مراحل خروج رو گذرون بهشت نیاز...
ما را در سایت بهشت نیاز دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : ebeheshteniaz3 بازدید : 149 تاريخ : يکشنبه 11 ارديبهشت 1401 ساعت: 17:16